فشنگ
با منطقِ خون میشتابد و جنگ
دلسنگ است چنان
که عاشق را در پیشگاهِ معشوق
و فرزند را در نگاهِ مادر
سینه میدَرَد
پشتِ خاکریزهایِ خونریز
که مشت گره کردهاند به استقامت
چه شهامتها که به شهادت نرسیدهاند
در امان از گزندِ جنگ نیست جهان
و اُسرا در بند مویهکنان از سوزشِ داغِ هجر
از گزندِ جنگ نیست جهان در امان
صدایِ شیونِ نوزاد را میشنوی؟
که هر قطره اشکاش
نفرینیست به سرشتِ عالم
به من بگو بدانم
رگبارِ باران شنیدنیتر است؟
یا رگبارِ مسلسل!؟
چرا باید پشتِ سنگر بود
نه میزِ گفتمان؟
جانیان از جانِ جهان
چه میخواهند؟
من به قدرتِ یک گلِ سرخ
بیشتر باور دارم فرمانده!
و میدانم شیرخوارگان
دوست نمیدارند انفجار
گهوارهشان را تکان بدهد!
به من بگو بدانم
لرزش پرچمِ صلح زیباست
یا لرزشِ دست و دلی!؟
چرا همسایهی رزمندهی ما
موجیست؟
به من بگو بدانم
آیا موج را در دریا
دوستتر نمیتوان داشت!؟
به من بگو بدانم
چرا ابراهیم دیگر
داییِ بزرگِ من نیست؟
چرا جنگ اینهمه خودخواه است که
داغِ او را بر دلِ مادربزرگ
میگذارد؟
اگر عشق را بر ما دیکته کنند
چه غلطها که نخواهیم نوشت
ما به جایِ قلم با اسپریهایِ رنگ خو کردیم
تا به جایِ شعر با یکدیگر
شعارهایمان را در میان بگذاریم
و این را خوب یاد گرفتهایم که با اخم
بر دلِ هم زخم بنشانیم
اگر به من بود با مهماتِ لبخند
به میدانِ نبرد میشتافتم
و غواصهایِ ما
برایِ دیدنِ شگفتیهایِ اقیانوس
نرفته بودند
اگر به من بود
به جایِ نارنجک
ضامنِ قوطیِ نوشابه را میکشیدم
و با طرفِ مقابلم
در یک نوشیدنی شریک میشدم
و با هم زیرِ لب میگفتیم
گورِ پدرِ آنها که از نزاعِ ما
انتفاع میبرند
.
.
پن: پدربزرگ در جمعِ عزاداران و گریهکنان برخواسته و گفته بود : بس است ، گریه بس است ، بروید ، بروید شیرینی بگیرید ، وقتِ شادیست ، فرزندم به شهادت رسیده
.
پن: ابراهیمِ شکرانه ، متولد ۱۳۴۵ ، تاریخِ شهادت ۱۳۶۲ ، منطقهی عملیاتی پیرانشهر