به تماشایِ روزِگار نشسته ام ، روزِگاری که بر این خاک میگذرد ، میخواهم چیزی از قلمم نیافتد ، و خب این از نشدهاست ، نشدهایی ناشی از کوتاهی و ترس ، نشدهایی ناشی از درکِ اینکه فهمِ حقیقی و ارائه ی بسیاری از مسائل در قالبِ ترانه و شعر نه در توانِ من است و نه وظیفه ی من ، حالا بماند اینکه بسیاری از کهنه کارها هم به نوعی از بنا کردنِ ترانه هایِ دغدغه مند طفره میروند ، تا چه رسد به ما تازه کارها! ، پنداری شعر و ترانه فقط دکه ی کاسبی وپاتوقِ سرگرمی هایمان شده
با اینهمه مینویسم ، اینروزها را رصد میکنم تا اگر چیزی به درخشش خودنمایی کرد در ترانه ام گنجانده شود ، دلت که به درد بیاید و بغضهایت را رویِ کاغذ وا کنی شاعری!
حاصل ترانه ایست به نامِ -جهان سوم- که در تدارکِ دکلمه اش هستم ، ترانه ای که به قدرِ وسعش حرف در سینه دارد ، ترانه ای از من که میخواهد برای اولین بار از رویِ کاغذ برخیزد و در صدا به راه بیافتد